●یک رویای صادقه:استاد شهریار ●
دارم ار دوز فلک دورنما می بینم
شاهد پرده نشین چهره گشا می بنیم
باز عُرش طوفان مهیب تارخ
آشمان کشتی نوحی که رها میبینم
اشک وخون شیته غبار از رخ ملک وملکوت
عرش وفرش آینه ی صلح وصفا می بینم
پُشت هر ابر رقیقی که غبار خورشید
جام خضر و قرُق آب بقا می بینم
سیناها ملکوتی, وهمه چشم وچراغ
تا به هر صحنه چه گویم که چه هامی بینم
به موُازات علم های عدالت , ناچار
چوبه ی دار مجازات بپا میبینم
سرنگون گلّه ی فرعون به کام دریا
هم سر وکلّه ی موسا وعصا می بینم
خَط فریبان دگر تزراه خطا برگشتند
خودفروشان که خریدار خدا می بینم
لا گل ولاله سرافراشته مَهدّی ومسیح
پای دَجال فُرو در گل ولا می بینم
آسمان رَحجمت بی چون وچرا می بارد
وزمین طاعت بی روی وریا می بینم
درهمه کعبه ی دل یم بُت خودخواهی نیست
که دراین خانه , خدا خانه خدا میبینم
«شهریارا» تو از آن َشهد وشفا کامروا
نه کزاین شعبده باتو که روا میبینم
●*استاد شهریار* ●
وما نیز رفتیم... بی آنکه هرگز برمازبانی چون زبان ماپیدا شودکه بداندوبگوید آنچه را ما میگفتیم وبفهمدآنچه راکه ما کشیدیم ولی افسوس همواره,وهمیشه دیگران وهمگان فقط خوانندگان اشعارما بودند بی خبرازما ,وبااینهمه بازدر میان باور وناباوری بسیاری,از دلشکستگی های زندگی خود سر کردیم تاراه را,از چاه باز شناسیم,وبادردهمسخن شده با غم همنوا گشته به گفتگو با« دل ودنیاوغم وشادی وعشق» نشستیم وشکستیم وپاپس گشیده درجائی ورها شده,درجائی دیگر ودلشکسته,از سوئی دیگربریده,رهاکرده,وراهی دیار تنهائی فکر واندیشه خود درغربت زندگی خود شدیم که هم درخیال غریب بودوهم در واقعیت وبا یاری زنده ودرمقابل خوددردیارشعروغزل وترانه وقصیده ومثنوی ورباعی با«غم دل»و«باخوددل »با یاری به نام حسرت و یاآرزو ,ناکامی ویاس ,دنیا وزندگی بادوستی بنام,امیدوپیروزی ...باعشق چون یارجانی دراشعارهمسخن شدیم وشعری سرزودیم دروصف حسرتی وغمی ,انکار که باوکه«غم»بود«نام او »نشسته براستی حرف میزنیم وسخنگوی خودآنان بودیم دردنیای شعر ...
●توشه ی سفر:شهریار ●
شب است وچشم به راه ستاره ی سحرم
که تا سپیده دم امشب ستاره میشمرم
سپاه صبحدم وتیغ آفتاب کجاست
که با ستاره ستیز است و جنک با قمرم
گر آسمان به افتاب در نگشود
به سان صبح بر آرم که پرده اش بدرم
چو شهسوار فلک گر به نیزه ی زرین
گلوی شب نشکافم فکندهباد سرم
زمهر وماه چو بندم رکاب ابلق صبح
ستاره های سرشکند, توشه ی سفرم
شَرّاروار فرا گر جهم از این آتش
چو باد از سراین آب وخاک در گذرم
ره فراری اگر پیش پای من بنهند
چنان روم که دگر پشت سر نمی نگرم
بر اشیان محبت فشانده ام پروبال
اگر به سنگ ستم , نشکنند, بال وپرم
مراه به کوه وکمر خواند آن رمیده غزال
اگر زمحنت کوه , نشکند کمرم
گهی به شهر طرب« شهریار» شیرین کار
گهی به کوی طلب خاکسارم ودربدرم
●*استاد شهریار* ●
با آنان سخن گوی نا مرئی بودیم درلحظه های شعرودرلحظه هائی اززندگی وگاه نیزبادید ونگاهی طنز الوده سعی دردرک همه ی آن احساسها ر داشته ایم تابتوانیم خودراباهرچه بودوهست وگذشت ومی آیددر روزگارخود,وقف داده وآنچه میگذردرابرای خودواحساس خودمعنا کنیم وباآن سازگاری یافته وانرا درک کرده وبا آن زندگی کنیم وهمیشه نیز باهرچه برماگذشت بازعاشقانه عشق ورزیدیم به دنیاوزندگی وانسان ووطن و...تاامروز که شهریارنیست ومن نیزراه بسیارآمده هنوز در راهم وافسوس که کی دیربا شهریارواشعاراوآشناشدم,واززمان سفراوبدنیای باقی مدتی گذشته بود.افسوس.بهرحال درسفر شاعرانه ام,دردیوان"اشعارشهریار"و"نیمایوشیج" دیروزوامروزوهمیشه,درواقع,درک بیت بیت ومصرع به مصرع اشعارآنان همیشه آنقدربرایم سهل وساده بوده است که,انگارهرگزهیچ چیز بین منواین افکار نمیتواند فاصله ای بیاندازدوبه نوعی خودنیز قصه ی این سرگذشتهاواین احساسات رادر زندگی خود تجربه کردهوازسرگذرانده با آن سفرعمر خویش رادردنیاودرطول عمروزندگی خودتا بامروزداشته ام وزمانی که شاعر درشعری مینویسد که:او بعنوان شاعر,بر دفتر شعرخودتنهاقلمی ست که مینویسدو واژّه های شعرازآسمان چون رازشبانه وگاه درنابهنگام, زمانی چون,درهنگامه ی خواب ویادرمیان شلوغی مردمانی که,اودرمیان آنان نشسته یاایستاده ومشغول کار دیگریست بناگاه براوخوانده میشود وشاعر ناگزیر به پیدا کردن خلوتی و نوشتن واژه واژه های آمده به درون روح ومغزودل خویش میکند,آنگاه,دقیقامیدانم چه میگویدکه خودنیز بربرگ سفیدشعر نسروده ای آنگونه مینویسم,که گوئی تنهاروی کلمات محّوی راسیاه میکنم تابردیگران نیز چون دیده,وچشم من,ایشان نیزقادربه دیدن واژه های محوی باشند که بربرگ هستی هست ودیده نمیشودتانوشته شودوبرآنان نیزدیده وآشکارشودودر"وادی احساسات" عمیقی,ازروح وجان" تولد شعری" داشته ام,ودرلحظاتی که آنرا"مقدس"میشمارم ودرخلوت اشعارم اشعاری سروده شده وپایان یافته وسروده میشود وجان میگیردکه گاه در پایان آن وبا خواندن دوباره آن به باورم نمی آیدکه,این سروده من است وگفته های من... هرچندکه خود بخوبی در دنیای باورهاواندیشه های خوداین رامیدانم که تولداین شعرچگونه بود,ازکجاآمد چگونه سروده شد چه حالی داشت وچراچنین نوشته شد واما هرگز نیزخودرااسیر قالب وقافیه ها نمیکنم چراکه شعرهمانگونه زیباست که برآدمی گوئی"وحی" میشودوهمانگونه که دیگر شاعران ونویسندگان وبسیاری ازشاعران بزرگ ومطرح جامعه ایران وجهان نیزگفته اندوبراین باوربوده اند که"شعرزمینی "نیست,بلکه"آسمانیست"واین" خدای شعرو عشق" است که,برشاعر حکم سرایش میدهدوشاعر وسیله ای ست وقلمی ونه بیشترازآن وتنهاقلم, چرخانِ نوشتن اشعاربرتن دفتر واستفاده کننده ی جوهرخودکاربرای نقش دادن به,سطح سفیدیست که می بایست باآیه های شامانی درشکلی,ازشعرپرشودبه شعری,واژه ای وفکری واندیشه ای وباوری.من نیزباتمامی,اعتقادوباروم به ایتن باور رسیده ام که شعرازعالم ملکوتی خداوندبه انسان داده میشود,وآنچه سروده میشود ز گفته های وسخنان خداوندکاراست که خواسته است شاعراوسراینده ی این شعراوباشدبه شعرهاواشعار مبتذلی,که,اینروزهاباب روزشده است ,کاری ندارم,وبه,هیچ وجه نیزبه تائید هیچیکس نمی نشینم که,دردنیای شعر میدانم,این گونه اشعارتوهینی به دنیای شاعرانه وجدی واحساسی وشاعرانه ی شاعران است وسرایندگان,این,اشعارنیزانسانهای سبکسری هستند,که قدرت قلمی دارند وآنرابگونه ای نادرست وناهمگون باظرافت وزیبائی وعمق وکلام متبرک شعری به بیراه ی,ابتذال میبرندویاگاه,حتی درجّدیتی خودباورانه,در*قالب نیماو*سپهری و*فروغ ...دیگرشاعران نیز,گفتن پندرادردوخط به معنای شعربه,مردم قالب میکنندوچون بخوانی نه ظرافت شعری وویرایش وپیرایش ولطفی,دراین,دوخط میبینی نه چیزتازه ای دراین پندکه تنها تقلید دوباره ای ازپندهای رایج,است بدست میاوریم,ونه میدانی براستی, درکدامین سبک میتوانیدآ« را شعر بنامید وشعر بخوانید ودرعین حال نه نثر است نه شعر نه سپید تنها شکلی از دزدی واژه ها وپندها دردوخط وادعای شعر داشتن وشاعربودن,وهمچنین آنانی که چندان آشنائی با موازین ومعنا وشکل وتکنیک شعر ندارند ودانش شعر را درحد مبتدی میشناسند به چه چه وبه ببه ای دست میزنند که نویسنده ی آن دوخط هم باور میکند که چیزی گفته وشعری سروده است اما حتی استفاده از پندی که در زبان ما معمول است وبا باورهای ما شکل گرفته است اگرهم در قالب شعری برای یاداوری استفاده گرددمی بابیست هم درشیرینی شکل وقالب وتکنیک شعری باشدهم اینکه گوینده ی چیز دیگری نیز ازخود شاعر نیزباشدمثلا حکایتی برای دوباره تکرار کردن این پند از زندگی خودیاچرایاد چنین پندی راکرده است هم در شعر مشخص شود ومتاسفانه شعر نیمیئی بسیار دراین رابطه به بازی گرفته شده است ومضامین ومعانی وهدف شعری در بسیاریاز دست نوشته ها ودلنوشته هاازخاطر رفته است ونه تنها آهنگ ووزن وتکنیکی را رعایت نمیکند که حتی شعر نیمائی هم,درخود وزن وآهنگی دارد که کلام بدون قافیه رامعنا ورنگ شعر میدهداماچون بپرسی که این ازکدامین سبک است ادعای "نیمائی بودن"اثرخودرا دارند ودرچون بگوئی درکدامین شعر نیما چنین اثری دیده ای میگویدماکه قرار نیست مقلّد باشیم ما شعرخود راوسبک خودراامادر"قالب"نیمائی داریمواین خیانتی ست به دنیای شعر زیبای نیما به قالب وسبک شعری, اوکه,انقلابی درعالم شعروجودآوردوبه دیگر شاعران وهمچینین به شاعران نوپائی که نیازبه آموزش صحیح شعری از یک استاد فن آنرادارنددراصل هم خیانت وهم به شاعران وتاقعی جسارت وتوهین میشود که درکار ایشان اینگونه افرادی ادعای شاعری کنند وهمسطح وهم مقام نیز تصورشوند.وآنگاه شخصی تنهاباداشتن دکترائی حال دررشته ای وسنی بالااز راه برسدوحرمت سن اونیز درعالم حترام,ایرانیان که بسیار نیز برای ما اهمیت دارد, همهخاموش بمانند کسی اعتراضی نکندوهمگان مجبوربه حفظا ین احترام باشیم که بالاخرههرچه باشد, ایشان ازاساتید هستند وچیزی سرشان میشوداما هرفن نیاز به دانش آن فن راداردوتنهااینکه شخصی قادر باشد قلم بردست بگیردوچهارتا خط نثر درست بنویسدودوخط شعرحفظ داشته باشد دلیل بردانش او درزمینه ی شاعری نیست,امابازبه,احترام دانش او,دررشته ای دیگر,کسی چیزی,هم ابراز نمیداردودرباورهاپر میشودکه فلانی,استادفلان رشته,یادکتردندانپزشک یادکترداروخانه,وچه میدانم هرچه که داشتن دکترای آن درکشوری مدرک پرست مدرک گرا,باعث مباهات اهل سرزمین من است ومتاسفانه این, حکم درستی بردانائی"استادی"درهمه چیزوهمه فن نیست!!اماایشان باقیافه ای حق بجانب خودراشاعرنیز میداندودرسرودن یکسری"اراجیف" بسیارهم اصرارداردوطفلک جوانی که خداوندد قلم وشعراورا از دوراننوجوانی وجوانی برکت داده است هرچه این دروان در میزند شاعری خودرابردیگران اثبات کند کسی همن یست که بخاطر سن او این ارزش رابر این شاعرجوان باتحصیلاتی بگذاردکه حال یادردوره راهنمائی ست یا دبیرستان مثلا, خودمن نیزیکی ازهمین ها بوده ام که اشعارم بسیاردربین دوستان ومعلمین من شناخته شده بود اما دردنیای برزگ شعروشاعری هیچکس ازاستید آنزمان را را نمیشناختم تااشعارم را دراختیار ایشان بگذارم وازاو یاری بطلبم که درمقام استادی مرا نیز یاری دهد د,یاور من باشد ومعلم واستاد من وبدبختانه چهارتاانسان امثال,اویابی خیرازدنیای شعرودردنیای شاعری هم پیدامیشوندوبرای اینکه کم نیاورده باشندکه دراین رشته صلاحیت ابراز عقیده را ندارند وشایدآن جوان بهتر شعر رابشناسد وبااشعار بزرگان آشنا باشد برای این شخص, به "به به" وچهچه زدن هاوتشویق هائی میپردازندوایشان هم باورش میشودکه شاعر است وازشعر چیزی میفهمدوهمین افراد نیزبه,اینگونه اشخاصی پروبالی میدهندکه لایق مقام شعروشاعری نیست واگر فلان شعررا گفت که خودمانیم تعارف که نداریم, نه تنها شعر نبود بدبختانه حتی,مِعر هم نبودوحتی لیاقت اینراکه نام نثر بخودهم بگیردنداشت ,چراکه, دزدی ماهرانه ای از پندی وسواستفاده،واز احساس مردمی بود که باورهای ایشان,ازپندهاونصایح وتمثیل هاوضرب المثلهائیست که بدون این دوخط این شاعر تقلبی یازهم این پندها واندرزهاجایگاه خودرادرمیان مردم ایران,وحتی دیگر کشورهاداراست ونیازی نبودایشان زحمت بکشند سبک جدید"من درآری خود"رابما قالب کنند وبگویند شعر گفتمً وتازه شعر نیمائی هم هست,اماچون تقلید کننده نیستم به سبک خودم شعرگفتم که سبکی نیزارائه داده باشم!!!مگر سبک ارائه دادن همینطور کشکی ست که هرکه از راه میرسد میخواهد سبک جدید را بیرون بدهد لااقل اگر کسی اینکاررا امتحان میکند برود وتکنیک ها را بیامورزد مضامین ووزن وآهنگ را یاد بگیرد وتنها با دزدیدن پنها وزورکی جا دادن درمیان هقافیه ها ادعای شاعری نکند بخدا میشود شاعر نبود وخوشبخت بود میشود شاعر بود ومثل من غصه خورد که ای وای مردم از دست شاعرانی که خیال میکنند شاعرند وهمه نیز برایشان دست میزنندواگر کترین کلامی بگیری خود او شاید هیچ نگوید ودردل بداند حقه بازی بیش نیست اطرافیان بدترازخوداو قد علم کیکنند وهزار توهینی را به شخص گوینده روا میدارند که اگر درست دقت میکردند لایق خود ایشان بود که از شعر اگر میفهمیدند پشت هرکسی درنمی امدند واورا تبلیغ به دروغ نمیکردند ودیگران را درمقام جوانی گمراه اشعاری نمیکردند که براستی نوعی تقلب شعرذی ست ودزدین هایی وکش رفتن های پندی بدون اینکه مزه ای دراین شعر احساس شود یا چیزی ازتکنیک او انسان را جذب کند و...و بسی جای تعجب است که اساتید شعرهم برای درامنیت بودن خود به دردسر نیفتادن خویش, خاموش میمانند وچنین افرادی راازمعرکه ای که گرفته اند وچندین وچندی رزا بدور خود نیز جمع کرده اند ازعالم مقدس شعر وشاعر دور بدارد وبه حفظ نظام شعری وسبکها وقوانین آن بکوشدودرنتیجه امثال ایشان شاعر هم شناخته میشوندوفردا کتاب هم بیرون میدهندوباین شکل کتابخانه ها پراست از کتاب شعر که کمتر ارزش خواندن دارند.وکسی نیست بایشان بگوید اقا خانم, حداقل بگو شعری ست به سبک خودم درمقام امتحان گفته ام شاید که در دنیای شعر پذیرفته شود نه اینکه همین است که هست این سبک من است خوب ببخشید مااین سبک را قبول نداریم چون نه شعرونثر وسپید است نه تازه ای به دیرینه های کهنه اما باارزش ماافزوده است!!وحال اگردردرجه ی دکترای فلان رشته ی او, شعراونیز بعنوان شعر قبول شد حداقل انوقت بیاادعای سبک داشتن وشاعری هم بکن !افرادناازموده,وآماتوروغیر حرفه ای که,این دوخط ویاچند خط "من درآری"مثلا شعری راکه گرفته شده ودراصل دزدیه شده وازپندی ست راشعرخودوسبک خودبخوانند بدتر انسان به تاثر مینشیند وقتی اینگونه چیزهارا میبیندومیبیند که جوان وجوانانی اورا صاحب سبک دانسته تلاش میکنندازاو بعنوان استاد بیاموزندو"اراجیف برارااجیف" افزوده میگرددوکتاب درکتاب چاپ میشودچون به سبک فلانی ست!اماکدامین سبک معلوم نیست برچه حسابیست کسی نمیداند چطور مجوز گرفت پول حرف اخر را میزند, خب!ومدرک هم کی جرات دارد بگوید تودانشکگاهی نیستی چون دانشگاهیهم هست اما بیچاره شاعر نیست وارزوی شاعری اورا خفه کرده است وچند نفری را نیز اسیر,وبالاخره,روزی زمانی ,برای سبک اوهستند کسانی که اسمی راهم پیدا کنند پس یبهتراست منو شما زیاد غصه نخورید, فعلن, اصلا ماچکارباین کارهاداریم!همین بس که مردمی قبولش دارند باید همه نیز قبول کنند تا همرنگ جماعت شناخته شوند وادم ناسازگاری شناخته نشود وهمیتن است که باورها نه درشعر که درهمه چیز شکل میگرد باورهائی که نادرست وغیر قابل قبول است اما جماعتی سکوت میکنند چون جند تا ادمی آنرا جار میزندوشایداز افرادی باشند که جامعه برآنان اعتمادواطمینان نیز داردو حتی ایشان هم دردل میدانند این نه شعر است ونه سبک اما بایکدیگر تعارف میکنند که بگویند فلان استاد شعرش شعر نیست وبه تائید او دست هم میزنندوهمینقدر بس که, چهارنفریعلاقمند بخودوسبک خود راداردپس بایدکافی باشد!عجبا!,بسیارهم دیگر مردمی ناآشن باشعرازآنجا که حرف حرف پندی ست آنرابعنوان شعراز فلان شخص میپذیرندچراکه "پند" که بد نمیشوداماهرچه,درعالم ودنیای شعر واقعی وسبک اشعاربگردید,باز نمیدانیدونمیتوانید پیداکنید که,درکدامین شعربودکه«* نیما یوشیج» اینگونه « شعرنو»ئی سرودکه,درهیچ کتابی,ومقاله ای وبرگه ای نیزاثری ازآثارآن بنام *نیما یا دیگر شاعران این سبک یافت نمیشودوامروزه رسم روزگار امروزی شده است که شاید برای تلاش برای پیداکردن سبکی تلاش یا پیدایش نوع جدید ازسبک شعرنو دست باینگونه سرایش هائی میزنند که درپندبودن آن شکی نیست امادردنیای شعری,شعر محسوب نمیشود ومتاسفانه دیگرانت چنان نام استاد استادی برایشان میبندند که انسان به نام « استادی» دل میسوزاند وبرآن «استادی » که استادبود وشناخته هم نشدواشعارش رابه جامعه نیزنداده ودنیای فانی را طی کردورفت بی اینکه دیده شودیا نه حداقل پس ازمرگ او کسی خبرداشته باشد که بسیارندبزرگانی که درگوشه ی عزلت و تنهائی وحتی فقر به سرای باقی شتافتندیاتا چندروز از مرگ آنان کسی باخبر نبودکه ایشان شاعر است یا شاعری درگمامی بود وازمرگ او حتی کسی خبردارنشد ومدتی برزمین نیز مانده بودیاخیلی دیرخبر مرگ ایشان به جامعه ی ادبی رسید وحال اینکه باورهای زندگی ماچگونه باوری میتواند باشدکه براحتی دردنیای کنونی ابتذال عقایدوشعروافکارورفتارهای ناهنجاری رانیزبه راحتی وسهولت میپزیریم ودرنقش روشنفکر بودن سعی میشودکه آنرابزرگ نیزکرده وبدنیاقبولاندهوحتی بگویند"اینهم سبکی ست" وباوری وعقیده ای که مادرک نمیکنیمومشکل ازماست که درک نمیکنیم وگرنه بسیارهم عمیق است اگر عمیق است که شما فقفهمیدید عمیق است لطفا بفرمائید ما درکدامین عمق بنگریم تا لااقل شاید ما هم فهمیده ودانا شویم!!! اما شاعر واقعی همیشه ودرهمه ی تاریخ روزی چون نیماو شعرنیمادرک شده وخواهد شد,اماافسوس ودریغ که بسیاری ازاین نوع شاعران درگمنامی میمرند وبدبختانه تا زمانی که اجازه میدهیم باورهای نادرست درهرزمینه ای درزندگی مارنگ گرفته,ریشه کرده,وپا بگیرددرهرشکلی ازباور وبههر شیوه وفنی باشد جه درقالب ایده ای چه شعری چه حرف وگفتاری هرروزه وهرروزازدنیای وافعیات بیشتر وبیشتر بدورافتاده,وازهمپائی بادنیای کنونی جا مانده میمانیم .بااینوصف میشودگفت:دنیای باورهای مانیزباز میگرددبدرون خودماواینکه ما چه چیزی را"باوراصلیوسرمنشا یا مبدأ"افکار خود قرارداده ایم واینکه درچگونگی زیستن به چه چیزهائی برخوردکرده,وچه دیده,وبا چه ,آشناشده ایم وچه,علاقمندی هائی نیزداشته ایم,باکدامین اندیشه ناحق وبرحقی همراه شده ایم وتاکجاب خودودنیای واقعیات صادق بوده ایم,ودرمعنای شخصیتی خودحتی خودراچگونه میبینیم وچه پنداری ازخودداریم ودیگران نیز چگونه مارامیبنند ودرموردماچگونه فکر میکنندوآنچه ازخودبرداشت میکنیم وازدیگران درمورد خود سازنده«من » اصلی ماخواهد بودکه صدالبته گاه,اجتماع آدمی بابا پندارهای خویش به جایگاه بلندی میبردکه شایدحق مانباشدویابه کنجی میاندازدکه شایسته انسانی نیست که زندگی رابسیارزندگی کرده,است وباورهای ا بسیار نیز شنیدنی ودرارج ودرمنزلت بالائی قرار داردوبرای رهبری انسانی بسوی روشنی فکر,اجراکردنی ویادگرفتنی ست وبازدرهمین راستا دشمنان باورهاآنقدر بسیارن که برای مقابله باآنان تنهانیروی منطق قوی میتواندچاره ساز دشمنی ها خاموش کردن شکایتهاوگلایه هاوحتی بی انصافی هاوحسادتهاباشدکه فیلسوف بزرگ ما ارد بزرگ نیز باآن, روبرو بوده است درداوریهای گاه,غیرمنصفانه وبدون پایه, ویا گاه براثرکمبوددانش دشمنان یاحسادت ورقابت دیگری بااووطرفداری جمعی ازشخصی, که درهم شکل بودن,درانواعی ازباورهاوایده آلهاوعقایدوافکاربا*ارد بزرگ همواره دررقابت بوده است یا قصداین راداشته است که]ایده های این فیلسوف وبزرگمردتاریخ ایران رابنام خود ثبت کرده واورادردنیای افکارعوام کوچک نموده خودرابزرگ داردکه همواره دنیا خودثابت کننده حق بر باطل بوده است وآنچه بنام یکی ثبت میشود"چون اندیشه های پرارزش اردبزرگ" ونظریه های او خواه ناخواه دردنیای انسانها جایگاه ومقام شایسته ی خویش را نیز بنام*ارد بزرگ پیدا نموده,ونیازی به ثبت خویش نداشته است چراکه میدانیم●(آنچه عیان است حاجتی به بیان آن نیست) ) ودراصلاح درست ( *هرچیز عیان است چه حاجت به بیان است)ودر ثبوت طلااحتیاج به جلا هم نیزکه غبارآلوده ی افکاری نیزچون افکار دشمنان باشد,همواره و همچنان طلا, طلاست و چون ذّرُ نیزکه خودگوهریست بی نیاز از اثبات شدن چون"ارد بزرگ" و طلا ودُرّ وگوهر جامعه ی "اندیشه های نابی" که هرکس ر یارای مقابله بااونیست تاکه قادرباشد ایده ونظریه ای وباوروافکاری راهمانند اویا مخالفت بااو به جامعه ای,ارائه دهدکه قادربه این باشدکه ردافکار*اردبزرگ راثابت کندکه چنین نیزهرگزنخواهدشدوبرای ایده ها وباورهای جدید شایدروزگارچیزی درآستین داشته باشدولی هرچه به,دنیای افکارافزوده گردد تماما تکمیل کننده ی افکاراندیشمندان است نه,رد کننده ی ایده وایده ال های ناب والماسگونه ودُّرباراین بزرگان همانگونه که * "ویکتور هوگو" میگوید:*:
الماس راجزدرقعر زمین نمی توان یافت وحقایق راجزدراعماق فکر نمی توان کشف کرد.*ویکتور هوگو
وهرگزنیزاین اتفاق نخواهدافتادکه روزی بیایدکه,درجای اینکه بشنویم"عاقل غم نمیخورد"بشنویم عاقل باید غم بخوردکه البته "عاقل غم بسیارهم میخورد"امانه غمی به آنگونه که عوام غم میخورند و,دردنیای غم بزرگان نیزدنیای بزرگی ازاندیشه های خدمتگزاربه جوامعاست با عشق وغم بر انسان,بشر,وطن,دنیاوخداوند که هریک را نیز بسیاررادوست میداردوبرعلیه وضدآنان نیز نیست وهمواره درخودمت آنان هم هست. باشدکه باورهای مادرمقامی قرارگیردکه ازآن عشق به زندگی,وبشریت ودنیاگرمی بخش سرزمین سرداحساسات امروز باشد.
●نگاهی نیز داشته باشیم,به باورهاوافکاربزرگانی ,که هریک درطول زندگی ماچون راهبرانی خردمند,توانائی آنرادارندکه رهبر فکرواندیشه وباورماباشند:
ارزش پیمان شکن ، باندازه کفن هم نیست .*اُرد بزرگ
مدام از خودتان بپرسید : آیا کاری که مشغول انجام آن هستم "بیشترین بازده برای وقت صرف شده " را دارد یا نه ؟ .*برایان تریسی
وقتی که شمابه بدبینی عادت کنید،بدبینی به اندازۀ خوشبینی مطلوب ودوست داشتنی است . آرنالد بنت*
اگردربندزندگی روزمره تان شوید, نمیتوانید گامی بسوی بهروزی بردارید .*اُردبزرگ
زیبایی غیرازاینکه نعمت خداست. دام شیطان نیز هست .*فردریش نیچه
تنها زمانی می توانیدچیزی راکه ریشه های عمیق درفرهنگ شماداردبه وضوح ببینید که آن چیز در کار دور شدن از شما و فرو رفتن در دور دست باشد . جی.*هیلیس میلر
خوشابه حال پیمان منشانی که وجودشان به پیرایه پاکی و شرم آراسته شده.*بزرگمهر
حیات آدمی در دنیا همچون حبابی است در سطح دریا .*جان راسکن
توانایی شما در مدیریت زمان برای دست یابی به بالاترین نتایج ، مهارت اصلی در کارایی فردی است .*برایان تریسی
چرا باید در انتظار بهشت موعود احتمالی باشیم ؟ما خود قادریم یک بهشت واقعی در عرصه زمین به وجود آوریم. *اگوست کنت
آنکه برای بهروزی آدمیان تلاش می کند و راه درست را نشان می دهد بارها و بارها می زید و تا یاد و سخنش جاریست او زاده می شود و باز هم .*اُرد بزرگ
انسانها بادو چشم ویک زبان به دنیا می آیند تادو برابرآنچه می گویند ببینند ، ولی از طرز سلوکشان این طور استنباط می شود که آنه با دو زبان و یک چشم تولد یافته اند ، زیرا همان افرادی که کمتر دیده اند بیشتر حرف می زنند و آنهاییکه هیچ ندیده اند ، دربارۀ همه چیز اظهار نظر می کنند . *کولتون
شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.زیرا آنکه بی میل ،خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند ، و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ، و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد . *جبران خلیل جبران
برای تلفظ کوتاهترین کلمه "بله" یا "نه" خیلی بیشتر از یک نطق باید فکر کرد .* پتیاگور
اراده یک احساس نیست بلکه شامل احساس های متعدد است و نمی توان آن را از اندیشه جدا کرد. در عین حال اراده یک شور است و کسی که اراده می کند به اشتباه اراده را با عمل یکی در نظر می گیرد .* فردریش نیچه
هرکس قادر به تملک و ارادۀ نفس خود باشد آزادی حقیقی را به دست آورده است . *پرسلیس
هر پیوستنی آگاهی و میوه ای نو ارمغان می آورد .*اُرد بزرگ
تملّق خوراک ابلهان است . *شکسپیر
آغاز هر کار مهمترین قسمت آن است . *افلاطون
قبول حقیقت از بیان حقیقت سختتر است . *هیچکاک
میزان بزرگی و موفقیت هر فرد بستگی به این دارد که تا چه حد می تواند همه نیروهای خود را در یک کانال بریزد. اریسون سووت ماردن
با ، رفته گان به جهان دیگر، نتوان همراه شد ، که این کوشش و همراهی عمر را بباد می دهد . *اُرد بزرگ
ایده های ازلی دریافته ازتامل ناب هستند و مایه اساسی وابدی تمام پدیده های جهان را بازگو می کنند. این ایده ها متناسب با ماده ای که واسطه بازگویی آنها هستند، جامه نقاشی ، شعر، مجسمه سازی یا موسیقی می پوشند .تنها سرچشمه هنر معرفت بر ایده هاست و تنها هدف آن انتقال این معرفت است. *شوپنهاور
هر عادتی در ابتدا مانند یک نخ نازک است.اما هربار که یک عمل راتکرارمی کنیم ما این نخ را ضخیم تر می کنیم و با تکرار عمل نهایتا این نخ تبدیل به طناب بلندی می شود که برای همیشه به دور فکر و عمل ما می پیچد. *اریسون سووت ماردن
فکر خوب معمار و آفریننده است . *دیل کارنگی
اندیشه و تفکر پشتوانه ای بزرگ در سراسر حیات بشر است و انسان بی اندیشه و تفکر به ماده ای بی روح می ماند .* پاسکال
تمام پیشرفتهای عالمگیر خود را مدیون تفکر منظم و یادداشت برداری دقیق هستم . *ادیسون
افکار افراد متفکر خودبخود می اندیشد .*ارنست دیمنه
در روزگار ما ، سرنوشت آدمی در سیاست تحقق یافته است .* توماس مان
شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیم های گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟ . *جبران خلیل جبران
بدگمانی میان افکار انسان مانند خفاش در میان پرندگان است که همیشه در سپیده دم یا به هنگام غروب که نور ظلمت بهم آمیخته است بال فشانی می کند . *بایگون
من احساس می کنم پس هستم . *آندره ژید
گیتی همواره در حال زایش است وپویشی آرام درهمه گونه های آن درحال پیدایش است .*اُرد بزرگ
به نزدیک خردمندان چهار چیز بر پادشاهان عیب است : ترسیدن در میدان جنگ ، گریز از بخشندگی ، خوار داشتن رای خردمندان ، شتابزدگی و نا آرامی و بیقراری در کارها . *بزرگمهر
ای اختر بزرگ ؛ تو را چه نبکبختی می بود اگر نمی داشتی آنانی را که روشنی شان می بخشی !
هان ! از فرزانگی خویش به تنگ آمده ام و چون زنبوری انگبین بسیار گرد کرده ؛ مرا به دستهایی نیاز است که به سویم دراز شوند.
هان ! این جام دیگر بار تهی شدن خواهد و ابرانسان دیگر بار انسان شدن . *فردریش نیچه
شعر، حافظه ی آینده است. *یانیس ریتسوس
آنکه نمی تواند از خواب خویش برای قراگیری دانش و آگاهی کم کند توانایی برتری و بزرگی ندارد . *اُرد بزرگ
در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد. *آلبرت انیشتین
فکر کردن،سخت ترین کار بشر است .*انیشتین
آن هنگام که روحم عاشق جسمم شد و جفت گیری این دو سر گرفت من بار دیگر متولد شدم .*جبران خلیل جبران
الماس راجزدرقعر زمین نمی توان یافت وحقایق راجزدراعماق فکر نمی توان کشف کرد.*ویکتور هوگو
مردی که فکر نو دارد مادام که فکرش به ثمر نرسیده است آرام و قرار ندارد.* مارک تواین
فزون خواهی برای داشته های ما زیانبار است .*اُرد بزرگ
تنها دوراه برای زیستن در زندگی خودداری،اول اینکه هیچ معجزه ای راباور نکنی،ودیگر اینکه همه چیزرامعجزه بدانی.*آلبرت انیشتین
زندگی روزمره شما پرستشگاه و نیز دیانت شماست .*جبران خلیل جبران
تنها زندگی کردن ،بهتر از رفاقت با نارفیقان است.*پل ورلن
اینها ضعفا هستند که اراده به سوی قدرت خودشان را به این صورت مخفی می کنند که عالم دیگری بسازند در واقع عالم افلاطونی همین است . *فردریش نیچه
انسان وقتی که بلندحرف بزندصدایش رامی شنوند،اما وقتی که یواش حرف بزند به گفته اش گوش می دهند .* پل رینو
خوار نمودن هر آیین و نژادی به کوچک شدن خود ما خواهد انجامید . *اُرد بزرگ
بخشنده نیکخوی آن کس است که به بخشش جانش را آراسته گرداند . دور از جوانمردی است که بخشنده بر آن کسی که چیزی به او داده یا خیری رسانده منت نهد.*بزرگمهر
عشق مانند ساعت شنی همان طور که قلب را پر می کند مغز را خالی می کند. *آلبرت انیشتین
مفاهیم اساسا تفکراتی انتزاعی و تا اندازه ای بی جان هستند. هنرمندانی که پیش از شروع یک کار تمام جزئیات آن را برنامه ریزی می کنند تنها از اندیشه مفهومی سود می جویند و در نتیجه آثار سست و ملال آوری به وجود می آورند زیرا خود را از منابع عمیقتر الهام یعنی ایده ها محروم می کنند . *شوپنهاور
بسیاری از جنگها و آوردهای مردمی از روی نبود شناخت و آگاهی آنها نسبت به یکدیگر بوده است . *اُرد بزرگ
لذت نگرستن و درک طبیعت والاترین نعمت است . *آلبرت انیشتین
ایرانیان راستگوترین و راست تیرانداز ترین قوم تاریخ اند .* فردریش نیچه
در روزگار ما ، سرنوشت آدمی در سیاست تحقق یافته است .* توماس مان
ما در واقع هیچ چیز دربارة انگیزه نمیدانیم. همة آنچه میدانیم نگارش کتابهایی در این مورد است.* پیتراف دروکر
از یک خود کامه، یک بدکار، یک گستاخ، یا کسی که سرفرازی درونی اش را رها کرده، چشم نیک رای نداشته باش . *جبران خلیل جبران
برای جوانمردی و مروتی که به هر کس می کنی انتظار هیچ پاداشی نداسته باش. *پیکاسو
برای رسیدن به هدف و مقصود بهترین راه آن است که از راه راست رو نگر داند و از گناه بپرهیزد ، بی گمان آرام ، و کام و نام نصیبش می شود . *بزرگمهر
● همراه بااندیشه های ارزشمند"اُردبزرگ " درمورد " باور":
* آدمهای فرهمند به نیرو و توان خویش باور دارند. ارد بزرگ
* هم رنگ دیگر کسان شدن ، باور هیچ کدام از بزرگان نبوده است . ارد بزرگ
* پیام آوران باورهای پست بزرگترین پیروزیهای تاریخ مردم خویش را به ریشخند گرفته اند . ارد بزرگ
*آدم خودباور ، هیچ گاه برای رسیدن به مادیات،ارزشهای آدمی را زیر پا نمی گذارد. اردبزرگ
*مهم نیست که دیگران ماراباور کنند ،مهم آن است که خودخویشتن خویش راباور کنیم.ارد بزرگ
●پایان جلد پنجم»5» ● فرگرد باوربه قلم: فرزانه شیدا ●
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر